نمیدانم کدام واژه را برای وصف تو بنویسم، که دور دست نگاهت را و ژرفای اندیشه ات را تصویر کند؟
نمیدانم چه شعری بسرایم که بتواند زیبایی های روحت را زمزمه کند؟
آن قدر بزرگ بودی که اقیانوسها جرعه نوش عظمت تو بودند و کهکشانها، خوشه چین کرامتت.
حضورت، آیینه ای بود سرشار از عشق و ایمان، که شور زندگی را منتشر میکرد و دستهایت، تکیه گاه عدالت بود؛ عدالتی که با تو در خاک شد و قامتش، بیتو شکست و پایمال گشت.اما عجیب اینکه با همه بزرگیات، ساده تر از آب بودی و صمیمی تر از باران و مهربانتر از آفتاب؛ آن قدر مهربان که یتیمکان کوفه از سر و کولت بالا میرفتند.
کوچه های کوفه هنوز در انتظار گام های تو می سوزند. نخل های آتش گرفته، دستهای قنوتشان به آسمان بلند است، تا مگر باز آیی و یک بار دیگر رازهای مانده در دلت را با آنان بگویی.آن گاه که چندی، سهم خاکیان شده بودی، خاک، وسعت حجم نگاه تو را نداشت؛ زمین باورت نکرد تا اینکه در محراب عشق، به معشوق رسیدی و ما را با اندوهی سخت، وا گذاشتی.
هیچ دری به روی تو بسته نخواهد بود؛ بگشا تا بنیان کفر را از ریشه برکنی! دست در حلقه های شرک بینداز؛ تا از بیخ و بن، ریشه کن کنی حکومت بیدینی را. تو دست خدایی و «یداللّه فوق ایدیهم». بازوانت، تکیه گاه اسلام هستند. نهال نوپای اسلام، تکیه بر صلابت آسمانی دستان تو زده است که این چنین سر بر افلاک کشیده است. اسلام، ریشه در مردانگی تو دارد و مردانگی، آبشخور عشق است. توکل بر ذات حق کردهای و چشم بر چشمان رسول اللّه دوخته ای فرمان الهی را.
گام برمیداری در مسیری که جز به قرب الی اللّه، ختم نمی شود. پیامبر، در چهره تو، بارقه های فتح را به نظاره می نشیند.پیامبر، به دستان تو اعتماد دارد؛ دستانی که پرچم اسلام را بر بلندترین قله های سرافرازی برافراشته اند. کدام ذهن فرتوت، تصویر شکست تو را در اندیشه خویش می پروراند؟ کدام خیال خام می اندیشد که تو به میدان نبرد پشت کنی؟ کدام عقل سلیم تصور میکند که تو رسول اللّه را در تندباد گرفتاری ها، تنها گذاری؟ تو چشمانت را به روی حقیقت گشوده ای. تو جز به چهره پیام آور عشق و عاطفه، نظاره نمیکنی. چشم بگشا؛ رسول اللّه تو را می خواند تا بیرق فتح را به دستان تو بسپارد.
هیچ دری به روی تو بسته نیست. پنجه در حلقه های در می اندازی و پای بر بالهای گسترده جبرائیل می گذاری و بانگ بر یکتایی و بزرگی خداوند برمی آوری تا چشمان بهت زده دنیای کفر، شاهد باشد چگونه در سنگین و سنگی خیبر، چونان پر کاهی بر دستانت جای میگیرند. فرشته ها بر بازوان سترگت بوسه میزنند و جن و انس، نامت را دم میگیرند؛
«ذکر علیٌ عباده».
منبع : ماه ولاء
برچسبها:
امام علی علیه السلامغدیریه